یکی خسته یکی تنها

 اون یکی دلش گرفته

از یکی دلش شکسته

تو خلوتش میخونه

 آخه چی میشه خداجون

 که منو دوست داشته باشه

 بشینه به پای حرفام
 منو منتظر نذاره
 بدونه دوستش میدارم
شبها به فکرش میخوابم
روزها منتظره پیامش

 صبح رو به شب میرسونم

 آخه چی میشه خداجون

نگه برنمیگرده

یا فقط حرفای سردش

نشه پاسخ انتظارم

باشه  مام خدایی داریم
باشه رفتی
 رفتنت نمیره از یاد






پسرک بچگیام


از بچگی که میخواستم نقاشی بکشم

 یه پسر بچه قد بلند میکشیدم و خودمو کنارش مجسم میکردم ،

تو بازی ها م با یه پسر بچه شیطون عروس میشدم و وقتی بزرگ شدم همون پسر بچه دوران بچگیم باهام بزرگ شد

و اونو هنوز به یاد داشتم و تو رویاهام با اون به پرواز در میومدم ، همیشه فکر میکردم حس اونم همینطورهاونم منو از بچگی تا حالا بزرگ کرده و به فکرمه .

 اما تو این دنیا هیچ عملی ، عکس العملی نداره ؛

اینو وقتی فهمیدم که اونو با دوستش تو خیابون دیدم . یهو دلم ریخت.

اون پسرک حالا خیلی بزرگ شده با همون قدبلند مثل همیشه.

وقتی از کنارش رد شدم می خندید انگار خیلی خوشحال بود ولی صورتش اصلا به طرف نبود و لبخندشم برای من نبود.

دلم شکست ، خیلی ناراحت شدم ، یهو یادم اومد :


هیچ وقت بهش نگفتم دوستش دارم ...



عشق پنهان




عاشق نشدم تا حالا
نمیفهمم حالتو
 ولی میدونم عشق چیه عاشق کیه
دلبر و دلداری چیه
منم دوستش میداشتم
 اما غرورم نذاشت
آره منم خاطراتی از عشق و عاشقی دارم
آره بودم عاشق اون
اما هیچ وقت نگفتم
اونو هر روز میدیدم
ولی بهش نگفتم
روزها به فکرش بودم
شبها تو فکرش بودم
اما حقیقت اینه دله گفتن نداشتم
شاید که حقم باشه
جزای کارم باشه
عشقی رو که میخواستم ولی بهش نگفتم



ضربدر


علامت بزرگ و قرمز ضربدر روی خاطرات گذشته حتی ذره ای از اون خاطرات را از یادمون نمیبره

و حتی کلمات زیر این علامت برایمان برجسته تر میشوند

 و گویی بلاجبار به آنها فکر میکنیم...

خاطراتی که شاید در لحظه وقوع به تلخی امروز به آنها نگاه نمیکردیم

اما امروز با حسرتی زیاد دلمان برای ساختن لحظات از دست رفته میتپد

 که ای کاش فقط یکبار ،یک بار دیگر با تجربه امروز به دیدار سرنوشت میرفتیم و

شاید سرنوشت قدری ،فقط قدری از بی رحمیش را بر سرمان کم میکرد.









 

ابر و قاصدک



خوش به حال ابر ، چه راحت گریه میکنه ، چه بلند گریه میکنه ،

چه قشنگ قطره های اشکش مینشینه روی گونه های قاصدک. اما چرا قاصدک میخنده؟

چرا از اشک های ابر اینطوری میخنده؟

 آره واقعا خوش به حال ابر چون راحت گریه میکنه، چون بلند گریه میکنه ،

 تو چه آروم ، زیر بارون گریه میکنی؟ تو چرا وقتی قاصدکت اشکاتو میبینه نمیخنده؟

قاصدک میخنده چون میبینه ابر دلتنگ شده و میخنده تا ابر هم بخنده !

اما قاصدک من نمیبینه اشکمو،نمیفهمه دلتنگیمو،

اون فکر میکنه قطره های بارون گونه هامو تر کرده.

میدونی چرا قاصدک برای ابر میخنده؟

چون ابر صادقانه برای قاصدک گریه میکنه...

ما دخترا



چرا فکر میکنیم چون دختریم باید با یه صدا ،یا یه کلمه دوستت دارم دلمون بلرزه؟

چرا فکر میکنیم چون دختریم نمیتونیم مخالفت کنیم ؟

چرا فکر میکنیم چون دختریم نباید آزاد باشیم ؟

چرا فکر میکنیم چون دختریم باید زور بشنویم ؟

 چرا فکر میکنیم چون دختریم باید به فکر احساسات همه باشیم؟ ن ن ن اینطوری نیست، دیگه اینطوری نیست

. آره دختریم ولی با یه صدا دلمون نمیلرزه، اصلا دیگه "دوستت دارم" برامون جمله جذابی نیست،

 آره دختریم ولی با هر چی پسره مخالفیم!

 آره دختریم ولی آزادیم، آره دختریم ولی زور میگیم ولی منطقی!

 آره دختریم ،احساس داریم ولی تاوان بی احساسی بقیه رو نمیدیم،ن می دیم



یاد یوسف



صدایش گرفت و چشمانش خیس شد ،انگار دیگه اینجا نبود، نمیدونم چرا ولی چشمان منم تر شد
 از خودش داستان اون روز زمستونی و رفتن یوسف رو شنیده بودم .


تقصیر من بود که دوباره خاطرات برایش جون گرفت ، دوباره مزه ی تلخ جدایی را حس کرد ، واقعیت   بدون او بودن را دوباره حس کرد،

 خواستم بگم شاید تقدیر اینگونه خواسته ، دیدم خودم هم به قسمت و تقدیر اعتقادی ندارم. این بی رحمی مطلق است.

 خواستم بگم متاسفم کاش... ، دیدم وقتی می خواهی از ای کاش حرف بزنی اگر سکوت جای تو واژه ها را فریاد بزند بهتر است.

 ترجیح دادم با اشکهایم بهش بفمانم قدری درکش میکنم.




یوسف



میدونید دلم گرفته


میخوام که برگرده زمونه


به زمونی که میخندید


 پیش من ،هردو یه دونه


به زمونی که میدیدم


میدیدش چشم قشنگش


به زمونی که پیش من بود دنبال چشم قشنگش


یه زمستون توی اون شبای سردش


 دستای گرمشو دیدم که میگه ،میرم از اینجا


 ندیدم که داره میره، میدونستم برمیگرده


اما یک شب یه فرشته


گفت که یوسف دیگه نیستش


 خداجون کی گفت نمی یاد؟ مگه میشه برنگرده


 حالا روزهاست برنگشته


 ولی یادش توی دلهاست










                                                                   تقدیم به ......


وقتی این مطلب رو مینوشتم چشمام پر از اشک بود میدونم  حسم رو میفهمید!

زیر این آسمون



زیر این آسمون
توی این شهر شلوغ
یکی از غمهاش میگه
 یکی میگه غصه دارم
یکی دیگه تهنا شده
 رفته یه گوشه ،خسته شده
رفته که باشه تهنای تهنا
 به دور از همه ،برا همیشه
 رفته که دیگه حرفی نشنوه
 حرفی نزنه
رفته که دیگه نخواد فکر کنه
 به این آسمون
به این شلوغی
 به این مردم و خستگی هاشون
 رفته که نخوادجواب پس بده
 برا چی رفته، برای کی رفته
تا کی میمونه ،برا چی میمونه
 رفته که باشه آزاده آزاد
 چون که شده اون خسته خسته
از حرفای مردم ، کارای مردم
 چرا کسی نیست سرگرم کارش
 سرگرم کار و حرف و حسابش
کاش که میشد ما
زیر این آسمون
بودیم مثل خوده آسمون
نزدیکه همه ولی دور از همه چیز
میدیدیم ولی نداشتیم کاری
به هیچ کدومش
 یعنی میشه که داشته باشیم
چنین دنیایی
دور از همه چیز نزدیکه نزدیک


کاش میتونستیم


کاش میتونستیم بعضی فقط بعضی از قوانین را برای لحظاتی عوض کنیم .

 کاش میتوانستیم در برابر هر عشقی به جای نفرت عشق قرار دهیم و پاسخ هر مهربانی را محبتی

 کاش میتوانستیم به جای فاصله در دوستی هایمان این رابطه ها را جمع کنیم

کاش میتوانستیم به جای این همه حرف زدن لحظه ای، فقط لحظه ای سکوت کنیم و به صدای قلب هایمان گوش کنیم،

کاش میتوانستیم به جای این همه اعتراض سکوت کنیم و فقط گوش کنیم

کاش میتوانستیم روی محور زندگی فقط جلو بریم و هر از گاهی به عقب و صفرهای مطلقی که گذشتیم بنگریم که چه راحت میشود به جلو رفت و برگشت به لحظات قبل غیر ممکن

کاش میتوانستیم غیر ممکن ها را ممکن کنیم

کاش میتوانستیم...




بوی عطر



به سنگ فرش های کوچه چشم دوخته بودم و فقط حرف هایش به قول خودش حرف های آخرش را گوش میدادم . حتی نیم نگاهی به چهره اش نینداختم .

 از همان غروب بارانی بهار تا الان که باران برگ های رنگی پاییز که کوچه را فرش کرده خیس کرده بود برایم صغری ،کبری چید ،

از همان اولین حرف ها که آن موقع سر او پایین بود و من سر به هوا فقط دوست داشتم بدانم که عطرش چیست که چقدر خوش بو بود

 شاید تنها دلیل تعللم و ایستادن در مقابلش همین شیطنت های دوران دبیرستان بود

 در اولین تماسش گفت: در رویاهایش هر شب با من به آسمان میرود و هر دو یک ستاره میچینیم ، کم کم عاشقش شدم شاید هم بهش عادت کردم

تا به امروز که نمیدانم چه شد که دیگر آن عطر آشنا را استشمام نکردم گویی بوی عطرش عوض شده بود و حالا نوبت من بود که عوض شوم

 نمیفهمیدم چه میگوید ، در میان حرف هایش از سرنوشت حرف می زد آخرین حرفش را هنوز به یاد دارم :

                      به هیچ بوی عطری عادت نکن...








من هنوز منتظرتم



چشمانم هنوز منتظر است
دیگر شمار سنگ ریزه های جاده انتظار را از حفظ به یاد دارم
جاده ای که در آن سال هاست به انتظارت نشسته ام و حتی

گاهی پلک هم نمیزنم که مبادا لحظه آمدنت را نبینم ،

گاهی آنقدر شوق دیدارت را دارم که تب وتاب وجودم را در بر میگیرد

و این عطش به سنگ ریزه های کف جاده نیز منتقل میشود و

آنقدر داغ میشوند که حتی زمین نیز طاقت ایستادن پاهای مرا بر روی خود ندارد

 من قاصدک را به سویت میفرستم تا در باد مسیرش را به سویت پیدا کند و

به تو بگوید که من ،من هنوز منتظرم....





گاهی به جدول ضرب حسادت میکنم،چه آسوده خاطر در کنار هم نشسته اند و دوستی هایشان را در عشق ضرب میکنند و به جلو میروند و حالا ما آدم ها...

گاهی به گنجشک ها هم حسادت میکنم ، چه صمیمی در کنار هم روی سیم های برق جلوی حیاط خانه مادربزرگ نشسته اند و با صدایشان ما را نیز به وجد می آورند و حالا ما آدم ها...

گاهی به شاپرک ها هم حسادت میکنم که چه قشنگ در بالای رز وحشی بال میزنندوشاخک هایشان را برای هم تکان میدهند و اما ما آدم ها...

ما آدم ها آنقدر خودمان را سرگرم کرده ایم که حتی حاضر نیستیم به خاطر رفیق قدیمی و یا دوست دوران بچگی به نشانه دوستی لبخندی نثار هم کنیم یا دستی برای هم تکان دهیم و

فقط در حسرت روزهای از دست رفته که خیلی راحت خودمان از کنارش گذشتیم آهی میکشیم ، فقط همین .



تنهایی



در بین هزاران هزار آدم تنهایی نصیبم شده وشبها که به آسمان چشم میدوزم هیچ ستاره ای ،هیچ ستاره ای حتی لبخندی برایم نمیزند چه برسد به...
سالیان درازی ست هر روز خورشید را بدرقه میکنم و به پیشواز ستارگان در آسمان منتظر مینشینم
اما افسوس که آنها هم حتی نیم نگاهی نمیکنند و
چشمک زنان منتظر دیگر زمینیان هستند که هنوز سرگرم بازی های زندگی شان هستند و
چشمک ستارگانشان را از یاد برده اند....




دوری



وقتی به تو خیره شده بودم که فرسنگ ها ازم دور بودی و باز هم دور میشدی و
 حتی لحظه ای ، لحظه ی کوتاهی حتی به اندازه تولد یک پروانه به عقب و دخترک خیره شده به جاده که فقط ردپای تو در آن نقش بسته بود نگاه نکردی
و حالا هنوز صدای تو را میشنوم، میشنوم که میگویی سرنوشت ما جدایی بود فقط همین
 ولی هنوز من ، همان دخترک ، به جاده وردپاهای تو خیره مانده ام...
 و میخواهم سرنوشت را ،سرنوشت را عوض کنم،
 اما افسوس که تو و سرنوشت هر دو بازی جدایی را رقم زده اید.


مگر میشود



مگرمیشود من و تو ما نشویم ،
مگر میشود فقط بین من و تو تفریق باشد و بین دوستی هایمان جذر ،
در جدول زندگی در مقابل هر من ، مایی وجود دارد و در برابر هر تفریقی جمعی ،
 میتوان به جای جذر به توان رساند و حس گلبرگ های زندگی را بهتر لمس کرد...

اتهام



من را متهم میکنند
 به آنچه میگویم
من را متهم میکنند
به آنچه میپرستم
مگر زندگی
 مگر زندگی یک روش دارد؟
مگر زندگی فقط خیال توست
 مگر زندگی فقط خیال آشنای توست
مگر زندگی فقط دوست داشتن های توست
زندگی فقط با خیال تو زیستن ست؟
 این اتهام را نمیپذیرم
 قبول ندارم اجبار زندگی را
این سکوت وهم آمیز را
نمی پذیرم هر چه میگویی را
نمیپذیرم هر چه دوست داری را
 سرکوب خیالم را نمیپذیرم
تو مرا به سکوت اجبار میکنی
 تو دستهایم را به سکوت میبندی
 نمیگذاری بروم، پایم را میبندی
 اما خیالم چه
 تفکرم را چه میکنی
 با قفل و سکوت
پرنده ی خیالم بی بال و پر نمیشود
 آن اوج میگیرد
 تا فرا سوی آسمان اوج میگیرد

واژه ای تکراری



حروف چه میگویند
 به من یا تو
برای دوستی یا زندگی
برای با هم بودن
 برای زندگی
 زندگی؟
 واژه ای تکراری
 زندگی یا اجبار
 با من یا تو
فرقی نمیکندکه هستی
صحنه ی انتخاب است
 انتخاب بد از بدتر
 که راست میگوید
 هر کجا با هر که
 من تو را انتخاب میکنم
من تو را در حد جنون میپرستم
 زندگی یعنی تکرار
 یعنی بودن آنچه نبود
نبودن آنچه بود
و در آخر صحنه
تویی که میبینی آنچه کردی را
خطا یاصواب
خوب یا بد
هر چه باشد
اما باز تو را میخواهم

تقدیم به  تنها شهریورم


هر چی میگم من پریسا میگه نه
 یه دنده لجباز ،زود میکنه  قهر
 فرفری رفته ، دلش گرفته
 میخواد دلش اون بستنی خوب
هر چی که بخواد باید بهش داد
میزنه اون داد فرفری کجاست؟
پرو ، شلخته ، فرفری رفته
خشمل کوچک ، خواهر کوچک
اون و محبی میشن ماجرا
یه روز دوستی شون ، یه روز قهرشون
میگه ندارم این حرفو باور
 تو نیستی با من، یک دل و یک رنگ
 تا که میبینیم تو میشی ساکت
 هیچی نمیگی ساکته ساکت
هر چی بگم من نداره باور
 اون و فرفری خودخواه و پررو
 میگن منو ما فقط منو ما!

دروغ


مگه نگفتی میری ،برمیگردی
میری اما میای
 مگه شب آخر،با اون بوسه آخر
مگه نگفتی طاقت نداری
مگه نگفتی...
ادامه نوشته

نمیفهمی حالم را


دلتنگم از چه نمیدانم ، از که نمیدانم
میدانم و نمیگویم
میدانم و نمیخواهم
 همه هستندجز او که باید باشد
همه چیز میشنوم جز حرف عشق
 جز لیلی و مجنون
جز عشق فرهاد
میبینم دل شکسته زیادست
 میشنوم آه عاشق زیادست
 اشک عاشق به پای معشوق میریزد بی هیچ حرمتی
 حرمت اشک معشوق!!
حرمت آه عاشق!
حرمت دل شکسته!
تو میخندی به حرفهایم
به دلم ، عشقم ، معشوقم تو نمیدانی عاشق چیست ، معشوق کیست
تو نمیفهمی عشق به معشوق را
تو نمیفهمی حالم رااااااااااااااااااااااااااااااااااا


به که باید فکر کرد
 به او دوستمان داردیا آنکه دوستش داریم
به او که دنیای اوییم یا آنکه دنیایمان ست
خسروی شیرین یا فرهاد آن
 به دوستانمان یا عاشقانمان
 به او که مدعی است یا او که پاکبازست
فقط دوستی که دوستش داریم؟
 یعنی دوستم ندارد؟
 پس چه است میگویند دل به دل راه دارد
 نه
او دوستم دارد
شاید شاید ...

یا رب ...


میشود گفت به او کمکم کن خدایا
میشود گفت یارب ، یا رب...
ادامه نوشته

سراب


سراب بودنت را میبینم
کابوس نبودنت را
 فرسنگها دوری
 میگن دنیا کوچک است
 تو در همین کوچکی گم شده ای
 پیراهن گم شده من بوی یوسف ندارد
 گم شده من گم شده نیست
 گم شده من چو یوسف در چاه نیست
 گم شده من برای بازی به صحرا نرفت
گم شده من خودش رفت
دستی تکان نداد ، حرفی نزد
 گم شده من چو یوسف در فکر پیر کنعان نیست
 چو یوسف مقید به دلدار نیست ، مقید به عاشق نیست
او خود عاشق شده و عاشقش را نمیبیند
 پس چه است میگویند دل به دل راه دارد
او دلدار دیگری دارد ، دل به یار دیگری دارد
 در آرزوی دیدن یاری دگر است
 یوسفم را نمیبینم
او رفته به دیار فراموشی
اما یار جدید را به یاد دارد
رفته به دیار فراموشی قدیمی ها
باشد که رفته
 رفته و من تنهایم . . .


به فکر یوسف بودن دیگر بی فایده ست او باز نخواهدگشت هیچ وقت ...

یکی باشیم همیشه


یک ، دو ، سه
عدد ، جبر ، حسابان
 شیمی ، فیزیک ، هندسه
 من ، تو ، ما
مگر میشود یک را با دو جمع کرد سه نشد
شیمی و فیزیک، هندسه زندگی اند
من و تو میشویم ما
اگر جاذبه ای باشد
اگر تکانه ای قوی باشد
میشویم ما اگرPHزندگی رادر عشق تنظیم کنیم
اگردروغ هایمان به صفر میل کند
اگر مشتقش محبت باشد
اگر در سهمی زندگی یاری نباشیم چند مجهولی
چند مجهولی باچند دستگاه و یار!
نباشیم نارسانای عشق
چون فلزهای سارق چند خاصیتی
یکی باشیم برای همیشه
تا ابد
به سوی بینهایت.

_ به مصرع مصرع های این نوشته خوب دقت کن خیلی هاش شده حقیقت زندگی هامون درسته ؟؟؟