حرف آخر

الان دیگه نزدیک صبحه ٬ ولی هنوز خوابم نبرده . دلم خواسته بود بنویسم ٬ از چی

نمیدونم ٬ هر چی الان مینویسم را بدون فکر کردن و تفکر قبلی مینویسم .

اگر به احساس اعتقاد داری ٬ اگر به حس معتقدی ٬ اگر میتونی با فرسنگها فاصله

 صدای قلبی را بشنوی

 

ادامه مطلب را حتما بخون

 

 

 

 

 

ادامه نوشته

بهانه هایت

وقتی برایش اینگونه نوشتم : که میدانم آخر بودنم را بهانه ی همهی بهانه هایت میکنی .

 وقتی نوشتم میروم که دیگر بهانه ای نباشم برای بهانه هایت .

 

خیلی مطمئن جوابم را داد خیلی مطمئن گفت بهانه نیستم . بهانه نمیشوم . گفت تنها بهانه برای زندگی کردنش هستم .تنها دلیل بودنش .

 

خیلی زود باورش کردم خودش را حرف هایش را.

 

اما من درست میگفتم حس غریبم این بارهم درست بیش بینی کرده بود  درست گفته بود .

 

اگر چه بر خلاف من هیچ گاه حرف هایم را حس هایم را جدی نمیگرفت .

 

خیلی راحت مرا بهانه ی رفتنش کرد .خیلی خوب به خاطر دارم روزی را که گفت بمان که هر دو تنهاییم .

 اما خودش رفت چون تنها نبود و وفت تنهایی و با من بودنش به سر آمده بود.

 

همیشه میگفت : اگر نباشی نابود میشوم اگر نباشی همهی قول هایی که دادم همه مختل میشود .

 

اما چه زود فراموش کردی بودنم را . چه راحت ترک عادت کردی . چه آسوده خاطر گفتی اگر نباشم قولهایم را عملی میکنی حتی بدون بودنم.

 

دیگر از امشب زود بخاب ٬ دیگر مزاحمی برای خرد کردن اعصابت ٬ برای غر زدن ٬برای بهانه گرفتن نداری.

دیگر از امشب راحت بخاب ٬دیگر مزاحمی نیست که وقت خستگی ٬ اگرچه اولین کلامش خسته نباشید

بود ٬ اگرچه اولین حرکتش ناز کردن چشمان خسته اش بود ولی باز هم کسی باورم نداشت و همه ی

حرف هایم غر زدن به حساب می آمد.

 

چه دنیایی داریم ٬ عجب دنیای معکوسی ست ! گاهی همه چیز بر عکس میشود.

 

آنکه برای نودنت میگریست ٬ برای نبودنش گوشه ای اشک سکوت میریزی

 

آنکه تو را محکوم به بهانه گیری میکرد ٬ خودش تو را بهانه ای برای رفتنش میکند

 

آنکه با تو قول هایی بسته بود ٬با دیگری قول هایت را به سرانجام میرساند

 

بیچاره قلب ساده ی من ٬ که چون شیشه ای بود از اول محکوم به شکستن شد...

 

 

 

 

 

 

داستانک



هیچ وقت اینطوری نبود خیـــــــــلی عصبانی بود، سرم داد زد که امروز نمیتونه و تلفن را قطع کرد .

مات ومبهوت گوشی دستم بود ، بی تفاوت گوشی را گذاشتم و از اتاق بیرون رفتم ، میخواستم بهش فکر نکنم امـا نمیشد ،

 دوباره بهش زنگ زدم " دستگاه مشترک مورد نظر خاموش ... " تلفن را قطع کردم دوباره گرفتم " دستگاه مشترک... " . برای چی ؟چی شده ؟

 * بهت قول میدم همیشه در دسترس باشم همیشه *

 اینا حرفهای خودش بود که خیلی بهش معتقد بود

 امـا

حالا آخرشب زنگ زد : برای همیشه از اینجا دارم میرم ببخش اگه ... حرفشو قطع کردم ،



ادامه نوشته

من یا آسمان


امــ ـــــروز دل آســـــ ـــــــمــ ـــان هــــــ ــــم گــ ـرفته ،

قـــ ــطرات بــــ ـــاران را آرام ،آرام لـــ ـــمـــــ ــــس مـــــ ـــی کـــــ ـــردم.

آنـــــ ـــــقــــ ــــدر بـــــ ـــــاران ادامـــــ ــــــه یــــــ ــــــافــــ ــت کـــ ــه دیــــــ ــــگر بـــ ـــه وضـــــــ ــوح

صـــ ـــــدای هــــ ـــق هــــ ـــق آســــ ــــمان شــــــ ـــــنیــــ ـــده میشــــ ــــد.

مــــــ ـــن هــــــ ــــم بـــ ــــا آســ ـــمـــــ ـــان هـــــ ــــم صـــــ ـــدا شـــــــ ــــدم.

بــــ ـــغـــــ ــــض کـــــ ـــهــ ــنه و قـــ ــــدیــ ـــمی دیـــ ــگر اجـ ـازه ســــــ ــــکوت نـ ــداد،

گــــ ـــونه هـــ ــایـــ ــم تــــ ـــر شــــ ـــد،چـــ ــــشـــــ ـــمانم خـــــ ـــیس ،

ولــــــ ـی تـــ ـــو هـــ ـــیچ گــ ـــاه نفــ ـــــهمیدی کــــ ـه آنـــــ ـها اشــ ــــــکهای مـــــ ــــن بـــــ ــــود

یـــــ ـــا آســـــــمـــــ ـــان . . .




بهــــــــــــار




قطـــــــــــره قطــــــــــــره

 دونـــــــه دونــــــــه

 بهـــــــــــار شده بهـــــــونه

بهــــــــــونه یـــــــه دوســــــــتی

دوســـــــــتی بین دلــــــــــها

 بین مـــن و دل تـــــــــو

بهــــــــــــــار یعنـــی بیــــــــن مــــــا

 هـــــــــــوای دوســــــــــتی بـــــــاشه

 آرزوی دلهــــــــامــون

 رؤیای دیـــدار بــــاشه

بـهــــــــــار یعنــــــی کــــــه بــــــاشه

هــــــــوا همیـــــــشه رنـــــــگی

ابــــــری نبـــــــاشه دلــهـــــــــــــا

رهــــــــــــا نشــــه قلـــــــبامـــــون

 تــــــا کــــــه نشــــــه یـــــه وقتــــــی

 دلـــــــی خســــــــته ، شکســـــــته ، غمگـــــــین .


نامه


با لحن و صدای خودم این را بخوان :

بی مقدمه میگویم
 شاید فکر میکنی سخت گیرم ،یا زیاد گیر میدم ،یا شاید زیادی حساسم .
نمیدانم
 شاید راست میگویی ، شاید حق با تو باشد .

اما دیگر اینطور نیست ، از امروز دیگر مثل سابق نیست از امروز که نه ، از دیشب ساعت یک .

تا دیشب اگر جوابمو نمیدادی یا دیر جوابمو میدادی ناراحت میشدم چون نگرانت میشدم .

اگر میگفتم دوست دارم اینطوری بپوشی، این عطر را بزنی ،یا اینچنین باشی ،اینها نشانه ی سخت گیری نبود،
نشان میداد بهت فکر میکنم ،برایم مهمی .

اگر میگفتم زود نخواب ، باهام بیدار بمون دلم میخواست بیشتر پیشم باشی .

اگر میگفتم دوست ندارم بری ،اگر میری زود برگرد تعبیرش سخت گیری نیست.

همه ی اینـــــــــایی که شاید اسمشونو سخت گیری یا حساسیت بی جا میگذاری را میخواهم تموم کنم.
میدونی دلیل همه ی حساسیت هایم چیست؟ تنهــــــــا دلیل کارهایم قلـــــــــــبم بود.

تنهــــــــــــا دلیلش از وقتی شروع شد که تو بودی ، از وقتی که تو هستی ، که لحظـــات بودنت برایم برجسته تر است ،
که رنگ آن لحظات برایم آبی تر بود .

تنهـــــــا دلیلش این است که از وقتی که هستی روال زندگیم تغییر یافته ،رنگ لحظاتم ، حس زندگیم عوض شده .
امـــــــــــــــا تو مثل گذشته ای ، روال زندگیت مثل گذشته عادی ست ، حالا از این به بعد من هم شدم مثـــــــــل تو،
 بودن یا نبودنت تفـــــــــــــاوت چندانی برایم رقم نمیزند عادی ، عادی.

اگر دیگر وقتی از خواب بیدار شدی ، وقتی هنوز از رخت خوابت بلند نشدی ، با همون چشم های نیمه باز ،
 اولین کسی نباشم که بهش " ســــــــــلام صبح بخیر" بگی ، ناراحت نمیشم ، نگرانت نمیشم .میگم شاید . . .
نه اصلا هیچ نمیگویم . اصلا تا بیدار شدم سراغ مبایلم نمیروم ،اصلا دیگر مبایلمو زیر بالشم نمیگذارم .

اگر حالمو نپرسیدی ، اگر بهم زنگ نزدی ، اگر پیامی برایم نداشتی نگران تغییرات قلبت نمیشوم.

اگر دیر جواب پیاممو دادی ،نگران نمیشوم که چی شده که چرا جوابمو نمیدی .

اگر بیرون رفتی نمیگم زود برگرد که منتظرم.

اگر دایورت بودی ، اگر خاموش کردی دیگر نمیپرسم " چــــــــــــــرا ؟"

اگر ثانیه ها ، سالـــــــها بگذرد که به یک خیابان ، یک کوچه نرویم دیگر نمیپرسم " چـــــــــــرا؟ "

اگر مسئله ای بود، تصمیمی گرفتی که برایم تعریف نکردی یا به من نگفتی به رخت نمیکشم نمیپرسم " چـــــــــــــــرا؟ "
 اگر زودتر از همیشه به خواب رفتی ، اگر بی خبر دست به رویاهای شبانه دادی غمگین نمیشوم، به رخت نمیکشم نمیپرسم" چـــــــــــــــــرا؟"

اگر پرسیدی چقدردوستت دارم ؟ میگویم 10تا ، اما این بار باورش باخودت.








میخواهـــــــــم برایت بنویسم ،

اغراق نیست ولی برایت نوشتن حال عجیبی دارد .

عجیب تر از لحظه ی تولد یک پروانه ، عجیب تر از لحظه ی به پرواز درآمدنش .
آره ،
 حال عجیبی ست ،عجیب تر از لحظه های انتظارت ، انتظار لحظه های آمدنت که تو همیشه منکرش بودی .

عجیب است ولی زیبــــــــــــــاست.

 زیباست به یادت بودن ، برایت بودن .

                              
                                                   من این زیبایی عجیب را دوست دارم . . .