دوری
حتی لحظه ای ، لحظه ی کوتاهی حتی به اندازه تولد یک پروانه به عقب و دخترک خیره شده به جاده که فقط ردپای تو در آن نقش بسته بود نگاه نکردی
و حالا هنوز صدای تو را میشنوم، میشنوم که میگویی سرنوشت ما جدایی بود فقط همین
ولی هنوز من ، همان دخترک ، به جاده وردپاهای تو خیره مانده ام...
و میخواهم سرنوشت را ،سرنوشت را عوض کنم،
اما افسوس که تو و سرنوشت هر دو بازی جدایی را رقم زده اید.
+ نوشته شده در جمعه هفدهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 16:21 توسط مناجون
|